فندقم بزرگ میشه و من.......
دختر زیبای من بزرگ و بزرگ تر میشه و من مبهوت این دقایق و دلگیر از زمانه و چقدر باورنکردنی بزرگ میشه و میدانم گریزی نیست و این ماهها مثل برق و باد میگذرن و فندقم به خانمی تبدیل میشه. دخترکم که توان حرکت نداشت الان قدمهای محکمی برمیداره و دخترکم ناتوان از حرف زدن این روزها در حال تلاش و در وقت نیاز میشم مامانی و هیج وقت فکر نمیکردم شنیدن حرف ها و کلمات دست و چاشکسته ای مثل ک (ka) و ص (sa) و ش (sha) که معنیشان را فقط من میفهمم مرا به وجد بیاورد و برایم زیباترین آهنگ ها شود.
فکر میکردم با بزرگ شدن راشینم، پیر میشم ولی تو یک سال و دو ماه با هم رشد کردیم و بزرگ شدیم انگار با تو راه رفتن یاد گرفتم. با بزرگ شدنت من هم صبورتر میشم و تو صبر را به من اموختی. نازنینم، میدانم در اینده ای نه چندان دور دلم برای روزهایی که در حال گذراست تنگ خواهد شد.......
روزهایی که فقط من آن را به خاطر خواهم سپرد... و خدا