راشینراشین، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

فندقم، راشین

شنبه 30 فروردین

فندق مامان دوباره اومدم تا از عید برات بگم البته با کمی تاخیر. تعطیلات دو هفته ایمونو تمدید کردیم و 3 هفته شمال موندیم. امسال عید خونه این و اون دعوت بودیم خیلی کم خونه بودیم. تعطیلات خوبی بود. عکس های فندقی در شمال: هفت سین خونه مادر       13 به در : کیاکلا   ...
27 ارديبهشت 1393

(28 اسفند 92) خداحافظ سال 92

سلام نفسم، این روزها خیلی بازیگوش شدی و همینطور خیلی بهم وابسته شدی دیروز با بابایی رفتیم خرید تا بابا بغلت می کرد گریه می کردی و می خواستی بیای بغلم از کتف و کول افتادم. روزها همش در حال بالا رفتن از سر و کول مامان هستی و اصلا فرصت نوشتن نمیدی بهم و همینطور اجازه محو شدن از جلوی چشای شیرینت ندارم و اگه بخوام برات یه خط بنویسم میای بغلم و کلی با شیطنت هات همه جارو بهم میریزی مخصوصا اگه موس ببینی. روزهای اخر سال داریم می گذرونیم اهسته اهسته زمستون داره جاشو به بهار میده همه جا شلوغه و مردم در حال خرید ما هم بی نصیب نیستیم هرچند خریدهای تو رو از قبل کردیم یه خورده از خریدهای مامان مونده .........  دیشب چهارشنبه سوری بود اولین چهارشنبه...
28 اسفند 1392

6 اسفند 92 ( آب هویج)

سلام عشقم، امروز برای اولین بار آب هویج خوردی آخه بابایی غروب برات آب هویج و جغجغه های رنگی و لگو خرید که موقعی که میشینی با اینها بازی کنی و هی نگی بغل بغل. من که چشم اب نمی خوره. برات روتختی با طرح جغد سفارش دادم قرار بود فردا شب تحویل بده ولی دیروز اس داد و گفت پنج شنبه صبح. پنج شنبه شب مهمون داریم خیلی استرس دارم برای اولین بار می خوان بیان امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره. 
6 اسفند 1392

هفته ای که گذشت (4 اسفند 92)

  نازم! 29 بهمن بابا ما رو برد میگون خونه خاله مریم. خاله مریم دو هفته ای می شد که از حج برگشته بود. خیلی خوش گذشت اولش نمیرفتی بغلش، به خاله گفتم یه موز بده به دستت بعد با خاله خیلی خوب شدی تو بغلش نشستی و موز خوردی. مامان خاله مریم هم برامون دو نوع آش خوشمزه درست کرد البته هم خوردیم هم واسه بابا آوردیم و همینطور زحمت کشیدند سوغاتی های خوشگل برامون آوردند یه پیراهن و شلوار ناز برای دختر خشگلم که پپوشه و خوشگلتر بشه.  30 بهمن؛ صبح حدود ساعت 8 از خواب بیدار شدیم نمی خواستی بخوابی و سعی می کردی از جات بلند بشی کمک کردت واستی بعد حس کردم اگه این طوری پیش بریم زود از پا می افتم و تا غروب نمی تونم نگهت دارم نشوندمت کنار خودم خیلی خ...
4 اسفند 1392

هفته برفی

هفته گذشته هفته قشنگی بود برف تهران رو سفید پوش کرد.پنج شنبه رفتیم پارک پلیس تا چند عکس از شما بگیریم. خیلی خوابت می اومد و اصلا حوصله نداشتی و نمی خندیدی. اینم آدم برفی که همسایه ها درست کردند  جمعه آش درست کردیم آخه خاله نسرین یه نی نی تو راه داره و هوس آش کرد منم براش درست کردم، یه مقدار هم بردیم خونه عمه الهه. یه نیم ساعتی خونشون نشستیم همش می خواستی بغل من یا بابایی باشی. ای دختر بلا     ...
30 بهمن 1392